❤EVRYTHING YOU WANT

 زن ذلیل

 

تو یه مجلسی از مردان سوال کردن هرکی زن ذلیل هست دستش را بگیره بالا همه بجز یک نفر دستشون را گرفتن بالا !! طرف خوشحال شد که حداقل یک نفر دستش را بالا نکرده و زن ذلیل نیست ... ازش خواستن دلیل اینکه دستش را بالا نکرده بگه ؟
طرف با صدایی لرزان گفت باید از خانمم سوال کنم دستم را بالا کنم یا نه !!
--------------------------------------------------------
 

ای زن ذلیل ها.البته بایدم باشن.مردا که نمیتونن رودر روی زنا وایسن.... هه هه هه هه...

تاريخ سه شنبه 21 شهريور 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 12:27 نويسنده zahraC0mment |
 

دختری ازپسری پرسید:آیا من نیز چون ماه ریبایم؟

پسر گفت:نه نیستی

دختر بانگاهی مضطرب پرسید:آیاحاضری تکه ای از قلبت راتاابدبه من بدهی؟

پسرخندیدوگفت:نه نمیدهم

دخترباگریه پرسید:آیادرهنگام جدایی گریه خواهی کرد؟

پسردوباره گفت :نه نمیکنم.

دختر بادلشکسته از جابلندشددرحالی که قطره های الماس اشک چشمانش رانوازش میکرد،اماپسر دست دختر راگرفت ودرچشمانش خیره شد وگفت:توبه اندازه ی ماه زیبانیستی بلکه بسیارزیباترازآن هستی. من تمام قلبم راتاابدبه توخواهم داد نه تکه ای کوچک ازآن.  واگرازمن جدا شوی من گریه نخواهم کردبلکه خواهم مرد......

 

تاريخ پنج شنبه 16 شهريور 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 22:15 نويسنده zahraC0mment 0ne |
 

 

یه دوست معمولی هرگز گریتو ندیده؛یه دوست واقعی شونه هاش ازاشکای تو خیس میشه.

یه دوست معمولی متنفره از اینکه وقتی رفته بخوابه بهش زنگ بزنی،یه دوست واقعی میپرسه که چراخیلی وقته بهش زنگ نمیزنی.

یه دوست معمولی وقتی بینتون بحثی میشه دوستی روتموم شده میدونه ؛دوست واقعی بعداز یه دعواهم بهت زنگ میزنه.

یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره؛یه دوست واقعی همیشه ازت میخوادبهش تکیه کنی.

تاريخ سه شنبه 14 شهريور 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 13:2 نويسنده zahra2 C0mment |
 

 

داشتم با ماشینم میرفتم سر كار تلفنم زنگ خورد گفتم
بفرماییدالو الو فقط فوت كرد
گفتم اگه مزاحمی یه فوت كن اگه میخوای بامن دوست بشی دوتا فوت كن 
دوتا فوت كرد 
گفتم اگه زشتی یه فوت كن اگه خوشگلی دوتا فوت كن 
دوتا فوت كرد 
گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت كن اگه هستی دوتا فوت كن
دوتا فوت كرد
گفتم من فردا میخوام برم رستوران شانزریزه ساعت دوازده اگه نمیتونی بیای یه فوت كن میتونی دوتا فوت كن
دوتا فوت كرد 
با خوشحالی تلفنو قطع كردم
فردا صبحش حسابی به خودم رسیدم ادكلن زدم به پوستمو بهترین لباسامو پوشیدم فكرم همش پیش قرارم بود
داشتم از خونه در میومدم كه زنم گفت
ظهر ناهار میای خونه
 
اگه نمیای یه فوت كن اگه میای دوتا فوت كن!!!!!!
 

تاريخ یک شنبه 5 شهريور 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 12:35 نويسنده zahra3 C0mment |
 

 

دوستم میخوام یه چیز خیلی مهم رو بهتون بگم ولی قول بدید که به راهنمایی هایی که داده شده عمل کنید:
.
.
.
... .
... ... ... ... .
.
قول دادی ها!!!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1.باید یه حرف مهمی رو بهت بگم، به شماره 5 نگاه کن
2.برای دونستن جواب شماره 11 رو نگاه کن
3.لازم نیست ناراحت بشی، شماره 15 رو نگاه کن
4.آروم باش، ناراحت نشو، شماره 13 رو نگاه کن
5.اول شماره 2 رو نگاه کن
6.اینقد عصبی نباش،شماره 12 رو نگاه کن
7.میخواستم بگم دوست عزیزم خیلی دوست دارم !!
8.چیزی که من میخوام بگه اینه که.... باید 14 رو ببینی
9.یه کم تحمل داشته باش، شماره 4 نگاه کن
10.برای بار آخر ، به شماره 7 نگاه کن
11.امیدورام که خیلی ناراحت نشده باشی، 6 رو ببین
12. معذرت میخوام،ولی باید 8 رو نگاه کنی
13.ناراحت نشو دیگه، 10 رو نگاه کن
14.نمیدونم چه جوری بهت بگم، ولی باید 3 رو نگاه کنی
15.حتما خیلی ناراحت شدی، ولی ناراحت نباش، به شماره 9 نگاه کن...
 
تاريخ پنج شنبه 2 شهريور 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 18:35 نويسنده zahraC0mment |
 

 

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد
اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود
کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..
خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:
نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...
*** مـادر***
صدا کنی
 
مادرم دوستت دارم...
تاريخ دو شنبه 30 مرداد 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 10:24 نويسنده zahra2 C0mment |
 

 

میخوام یكم بنویسم از زلزله ای كه اومد.از زلزله ای كه شاید فرصت توبه رو از خیلیا گرفت،زلزله ای كه  عروس و دومادای جوونو كشت.
چی میكشه اون بچه كوچولویی كه داره تو آوار دنبال مامانش میگرده؟چی میكشه اون مامان بابایی كه دارن بادستای خودون بچشونو دفن میكنن؟
چه امتحان سختی واسه اونایی كه زنده موندن و چه مرگ نا گزیری واسه اونایی كه مردن.
حتی فكرشم نمیشد كرد كه آخرین شب قدر تو ماه رمضون كه همه روزه بودن یه زلزله ای خونه ها ودلا رو طوری بلرزونه كه دیگه تشنگی و گشنگی از یاد بره و به جای احیا نگه داشتن واسه مرگ عزیزا اشك ریخته بشه؟ گرسنه و تشنه از دنیا برن.
نمیدونم چه حكمتی پشت این زلزله بود.هنوزم معلوم نیست كه گسل تبریز فعال بشه یا نه و دوباره یه میلیون نفر بمیرن یا نه.میگن واسه دفع بلای زلزله آیه ی 41 سوره ی فاطر و سوره ی زلزال رو بخونین.ای كسایی كه اهل آذربایجان نیستین شما ام این سوره ها رو بخونین.

خدایا خودت کمکشون کن...

تاريخ شنبه 28 مرداد 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 14:23 نويسنده zahraC0mment 0ne |
 

 

کجا بودی وقتی برات شکستم
یخ زده بود شاخه ی گل تو دستم

کجا بودی وقتی غریبی ودرد
داشت منه تنهارو دیوونه میکرد
کجا بودی وقتی که ازپنجره
میپرسیدم این چندمین عابره
کجا بودی وقتی تورو میخواستم
که دستات آروم بشینه تو دستم
کجا بودی وقتی که گریه کردم
ازتو به آسمون گلایه کردم
کجابودی وقتی کنارعکسات
شبا نشستم به هوای چشمات
کجا بودی تولحظه ی نیازم
وقتی میخواستم دنیامو بسازم
کجابودی ببینی من میسوزم
عین چشات سیاهه رنگ روزم
کجا بودی تشنه ی چشمات بودم
نبودی من عاشق دنیات بودم
کجابودی وقتی دیوونه ت بودم
وقتی که بیقرار شونه ت بودم
کجا بودی وقتی چشام به در بود
ترانه هام شکایت سفربود
نبودی پیش منه بی ستاره
ترک میخورد دلم بایک اشاره
کجابودی وقتیکه مینوشتم
ترانه هام همه ماله فرشتم
کجا بودی وقتی که پر پرشدم
سوختم و ازغمت خاکسترشدم
کجابودی ببینی فصل بهار
همه میگفتن تومنو گذاشتی کنار
سرزنشای مردم رو شنیدم
هرچی که باورت نمیشه دیدم
کنایه هاشونو به جون خریدم
نبود ستاره ام شبا گریه چیدم
کجا بودی وقتی بهم خندیدن
ردشدن وهمدیگه رو بوسیدن
کجابودی ببینی خستگیمو
آب شدن شمعای زندگیمو
************
همه سراغ تورو میگرفتن

زیر لبی یه چیزایی میگفتن
می خندیدن اما تنم میلرزید
کجا بودی وقتی چشام میترسید
کجا بودی وقتی سحر نداشتم
سیاهی بود از تو خبر نداشتم
کجا بودی وقتی که اشکام می ریخت
خون جای گریه از توی چشمام می ریخت
کجا بودی وقتی باید می موندی
غصه مو از لحن صدام می خوندی
کجا بودی نگام به در سفید شد
هر کی به جز من از تو نا امید شد
کجا بودی وقتی دعای داغم
میزد به سقف کوچیک اتاقم
کجا بودی وقتی صدات میکردم
به آسمون رسید صدای دردم
کجا بودی من از خودم گذشتم
هر جا بگی رو دنبال تو گشتم
کجا بودی ببینی آبروم مرد
اما به خاطر چشات قسم خورد
خنده واسه همیشه از لبام رفت
رسیدن از مرمر رویاهام رفت
کوچه ی انتظار رسید به بن بست
دلم میگفت اون سر وعده هاش هست
کجا بودی که از نفس افتادم
روزی یه بار زنده شدم جون دادم
وقتی که این بازیا رو می کردی
من میدونستم داری بر میگردی
پاهای خسته تو بذار رو چشمام
بگو که دیگه نمی ذاری تنهام
بگو هنوز دوستم داری با منی
بگو محاله قلبمو بشکنی
کجا بودی ببینی بی ستاره ام
ببینی جز تو کسی رو ندارم
غم نبودنت مثل آتیشه
تو این دو خط ترانه جا نمیشه
 
دوستای گلم نظر از یاد نرود..............
تاريخ پنج شنبه 19 مرداد 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 18:7 نويسنده zahra5 C0mment |
 

 

ای جسارت! دوست من باش.

------------------------------------------

دوستی نعمت گرانبهائی است ،خوشبختی رادوبرابر می کندوبه بدبختی تخفیف
میدهد.

------------------------------

اگر كسی را دوست داری رهایش كن سوی
تو برگشت از آن توست و اگربرنگشت از اول برای تو نبوده 
------------------------------

از بزرگی نترس؛ بعضی بزرگ زاده
می­شوند، برخی بزرگی را به دست می­آورند و بعضی بزرگی را به دامانشان
می­اندازند.

------------------------------

آه که دروغ چه چهره زیبایی دارد.

------------------------------

به لب­هایت خوار و خفیف کردن نیاموز
که برای بوسیدن آفریده شده­اند. 
------------------------------

خدا به تو یک صورت داده است و تو از
آن صورت دیگری ساخته ای.

------------------------------

صورت شما كتابیست كه مردم می توانند
از آن چیز های عجیب بخوانند.

------------------------------

به عمقت برو، در بزن و بپرس قلبت چه می­داند.

------------------------------

اگر کلمات نایاب شوند، به­ندرت بیهوده مصرف می­شوند.

------------------------------

با خنده و شادی، نگذار چین و چروک­های پیری از راه برسند.

------------------------------

چقدر بدبختند آنان که صبر و شکیبایی
ندارند؛ مگر نه آن است که زخم ذره ذره التیام می­یابد.

 

 

تاريخ دو شنبه 16 مرداد 1391
  •  
  • ,ساعت 15:34 توسط said| |

Design By : Mihantheme