❤EVRYTHING YOU WANT

damn boi i grew up too quickly 

نوشته شده در پنج شنبه 6 خرداد 1400برچسب:,ساعت 12:55 توسط said| |

wtf was that mate xD

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1399برچسب:,ساعت 4:16 توسط said| |

واااای وبلاگ رو میبینم یه حس عجیبی میده اولین مطالب برا ۹۱ و ۹۰ هس چقد زود گذشت :( کاش بزرگ نمیشدم اون موقع ها میگفتم کاش زودتر بزرگ شم ولی الان برعکس هعی ...
نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1396برچسب:,ساعت 20:6 توسط said| |

خخخخ سال ۹۵ هست ...۴ ساله از دوستایی ک اینجا داشتم خبری نیست ...خیلی بده وارد زندگی کسی بشی بعد بری :(‌ درکل هرجا هستن سلامت باشن
هییی چ زود گذشت

فعلا رفقا

نوشته شده در چهار شنبه 12 خرداد 1395برچسب:,ساعت 18:27 توسط said| |

سلامممم خوفینننن؟؟؟

سال پیش یه پست گذاشتم :))

 امسال سال مهمی بود برام چون انتخاب رشته کردم و زندگیم جهتی پیدا کرد 

رشته انتخابیم ریاضی فیزیک هست. اوایل میترسیدم ریاضی بردارم چون ب خودم اعتماد نداشتم ترسم بر این بود که جا بزنم 

ولی یکمی فکر کردمو فهمیدم من میتونم و واقعا هم مطمعنم ک میتونم ....شما هم میتونین هیچ چیز غیر ممکن نیست

تازگیا یه حسی پیدا کردم ...حس میکنم خوشبخت ترین فرد جهانم ..هرچقدر هم مشکلات بیاد جلو من خوشبخت ترین فرد جهانم حالا دلایلش زیاده :)) 

میخوام راجع دوستام هم مطلب بزارم .

من دوست غیرمجازی کم دارم اونا هم بجز یکی همکلاسی هام هستن ک فقط تو مدرسه هستن 

اما دوستای مجازی دارم ک برام حکم مجازی رو دارن ...تحمل درد کشیدنشونو ندارم .وقتی خوشحال میشن منم خوشحال میشم 

این دوستام برام خیلی مهم هستن هرچند بعضی وقتا دیگران وقتی این شدت علاقه منو میبینن ذهنشون منحرف میشه به برخی چیزهای دیگه ولی برام مهم نیستن (واس همین خوشبختم )‌

من به راه خودم ادامه میدم حتی اگه فکر های بد هم بکنن چون خودم میدونم ک دوستی من فقط بخاطر منفعت نیست بلکه ......

خوب کمی طولانی شد منم فردا امتحان شیمی دارم باس برم بخونم (اسم معلممون سلیمانی هست) 

بوسه

نوشته شده در یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:,ساعت 17:27 توسط said| |

سلام :) 

خیلی وقت بود به این وبم سرنزده بودم الان کامنت هارو میخوندم خاطراتم زنده شدن .

یادش بخیــــــــــــــــــــر دوست های صمیمی ک الان نیستن و ردی ازشون نیست ولی هنوز تمام لحظاتم باهاشون رو یادمه .

خیلی وقت گذشت..من بزرگ شدم...کلی چیز تجربه کردم... تلخی تجربه کردم در کنارش خوبی.. دوست های جدیدی پیدا کردم ک خیلی خوبن ^_^ 

.چه روز هایی بود...الان عکس پروفایلمو دیدم بچه بودم..وقتی وب رو ساختم کلی شوق داشتم ک معروف میشم خخخخ D: 

میخوام بقیه لحظاتمو با دوستام مشترک بشم ..دوست های خیلی خوبی تو سایت آپارات پیدا کردم ک عاشق همشونم 

که اگ بخوام احساسم رو بهشون دارمو بنویسم فک کنم سرور های لوکس بلاگ داون میشن خخخ

خوب میخوام از این به بعد هرچی به مغزم میرسه رو بنویسم خیلی خوش حال میشم همراهیم کنین ^_^

حالا پست های قبلی رو پاک نمیکنم چون برام نوستالژی هستن ..

بای :-* 

نوشته شده در شنبه 10 مرداد 1389برچسب:,ساعت 5:6 توسط said| |

پدر لوکس بلاالگ

نوشته شده در یک شنبه 25 آبان 1393برچسب:,ساعت 10:50 توسط said| |

 آيا مي دانيد؟؟؟ هنگامي که شما در حال حمل قرآن باشيد ،

شيطان دچار درد شديد در سر ميشود

و هنگام باز کردن قرآن ، شيطان را تجزيه مي کند

و هنگام خواندن قرآن ، به حالت غش فرو ميرود ..

و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش ميشود .......

و آيا شما مي دانيد که هنگامي که مي خواهيد اين پيام را به ديگران ارسال کنيد ،

شيطان سعي خواهد کرد تا شما را منحرف کند ؟
پس درنگ نکنید و کپی کنید تا همه آگاه باشند
نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:31 توسط said| |

persianbig.loxblog.com

نوشته شده در جمعه 17 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:47 توسط said| |

 slm kheyli namardin   ras migam dg bahatoon gahram   fagat vagti link mishin adamo dus darin baad na albate bejoz chan nafar ke az samime galb duseshun daram







dustan harki umad nazar nade namarde 

namard
harki mitune IDyahoosho bede mer30 ID man:minanajafi27@yahoo.com
bye bye!! lotfan dobare be vebe khodetoon tashrif biyarid
said najafi هرکی آذری هستش اذری کامنت بزاره  مرسی الریویز اریماسین

 

نوشته شده در دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:,ساعت 16:11 توسط said| |

 

نوشته شده در جمعه 14 مهر 1391برچسب:,ساعت 15:0 توسط said| |

 

نوشته شده در پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,ساعت 16:18 توسط said| |

 با اینم میزانه عشقتون بسنجین  خوبه  

نوشته شده در پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,ساعت 11:0 توسط said| |

 بازی کنید حال کنید

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,ساعت 10:33 توسط said| |

 

اینم نیگا کنید 

نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:,ساعت 15:8 توسط said| |

 سلامم

 

 

 

خوبین؟؟؟

 

                                                مسواک میزنین؟؟

من نمیزنم                                  

 

 اینم بازی کنید :))

 

نوشته شده در چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:,ساعت 14:48 توسط said| |

 زن ذلیل

 

تو یه مجلسی از مردان سوال کردن هرکی زن ذلیل هست دستش را بگیره بالا همه بجز یک نفر دستشون را گرفتن بالا !! طرف خوشحال شد که حداقل یک نفر دستش را بالا نکرده و زن ذلیل نیست ... ازش خواستن دلیل اینکه دستش را بالا نکرده بگه ؟
طرف با صدایی لرزان گفت باید از خانمم سوال کنم دستم را بالا کنم یا نه !!
--------------------------------------------------------
 

ای زن ذلیل ها.البته بایدم باشن.مردا که نمیتونن رودر روی زنا وایسن.... هه هه هه هه...

تاريخ سه شنبه 21 شهريور 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 12:27 نويسنده zahraC0mment |
 

دختری ازپسری پرسید:آیا من نیز چون ماه ریبایم؟

پسر گفت:نه نیستی

دختر بانگاهی مضطرب پرسید:آیاحاضری تکه ای از قلبت راتاابدبه من بدهی؟

پسرخندیدوگفت:نه نمیدهم

دخترباگریه پرسید:آیادرهنگام جدایی گریه خواهی کرد؟

پسردوباره گفت :نه نمیکنم.

دختر بادلشکسته از جابلندشددرحالی که قطره های الماس اشک چشمانش رانوازش میکرد،اماپسر دست دختر راگرفت ودرچشمانش خیره شد وگفت:توبه اندازه ی ماه زیبانیستی بلکه بسیارزیباترازآن هستی. من تمام قلبم راتاابدبه توخواهم داد نه تکه ای کوچک ازآن.  واگرازمن جدا شوی من گریه نخواهم کردبلکه خواهم مرد......

 

تاريخ پنج شنبه 16 شهريور 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 22:15 نويسنده zahraC0mment 0ne |
 

 

یه دوست معمولی هرگز گریتو ندیده؛یه دوست واقعی شونه هاش ازاشکای تو خیس میشه.

یه دوست معمولی متنفره از اینکه وقتی رفته بخوابه بهش زنگ بزنی،یه دوست واقعی میپرسه که چراخیلی وقته بهش زنگ نمیزنی.

یه دوست معمولی وقتی بینتون بحثی میشه دوستی روتموم شده میدونه ؛دوست واقعی بعداز یه دعواهم بهت زنگ میزنه.

یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره؛یه دوست واقعی همیشه ازت میخوادبهش تکیه کنی.

تاريخ سه شنبه 14 شهريور 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 13:2 نويسنده zahra2 C0mment |
 

 

داشتم با ماشینم میرفتم سر كار تلفنم زنگ خورد گفتم
بفرماییدالو الو فقط فوت كرد
گفتم اگه مزاحمی یه فوت كن اگه میخوای بامن دوست بشی دوتا فوت كن 
دوتا فوت كرد 
گفتم اگه زشتی یه فوت كن اگه خوشگلی دوتا فوت كن 
دوتا فوت كرد 
گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت كن اگه هستی دوتا فوت كن
دوتا فوت كرد
گفتم من فردا میخوام برم رستوران شانزریزه ساعت دوازده اگه نمیتونی بیای یه فوت كن میتونی دوتا فوت كن
دوتا فوت كرد 
با خوشحالی تلفنو قطع كردم
فردا صبحش حسابی به خودم رسیدم ادكلن زدم به پوستمو بهترین لباسامو پوشیدم فكرم همش پیش قرارم بود
داشتم از خونه در میومدم كه زنم گفت
ظهر ناهار میای خونه
 
اگه نمیای یه فوت كن اگه میای دوتا فوت كن!!!!!!
 

تاريخ یک شنبه 5 شهريور 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 12:35 نويسنده zahra3 C0mment |
 

 

دوستم میخوام یه چیز خیلی مهم رو بهتون بگم ولی قول بدید که به راهنمایی هایی که داده شده عمل کنید:
.
.
.
... .
... ... ... ... .
.
قول دادی ها!!!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1.باید یه حرف مهمی رو بهت بگم، به شماره 5 نگاه کن
2.برای دونستن جواب شماره 11 رو نگاه کن
3.لازم نیست ناراحت بشی، شماره 15 رو نگاه کن
4.آروم باش، ناراحت نشو، شماره 13 رو نگاه کن
5.اول شماره 2 رو نگاه کن
6.اینقد عصبی نباش،شماره 12 رو نگاه کن
7.میخواستم بگم دوست عزیزم خیلی دوست دارم !!
8.چیزی که من میخوام بگه اینه که.... باید 14 رو ببینی
9.یه کم تحمل داشته باش، شماره 4 نگاه کن
10.برای بار آخر ، به شماره 7 نگاه کن
11.امیدورام که خیلی ناراحت نشده باشی، 6 رو ببین
12. معذرت میخوام،ولی باید 8 رو نگاه کنی
13.ناراحت نشو دیگه، 10 رو نگاه کن
14.نمیدونم چه جوری بهت بگم، ولی باید 3 رو نگاه کنی
15.حتما خیلی ناراحت شدی، ولی ناراحت نباش، به شماره 9 نگاه کن...
 
تاريخ پنج شنبه 2 شهريور 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 18:35 نويسنده zahraC0mment |
 

 

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد
اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود
کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..
خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:
نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...
*** مـادر***
صدا کنی
 
مادرم دوستت دارم...
تاريخ دو شنبه 30 مرداد 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 10:24 نويسنده zahra2 C0mment |
 

 

میخوام یكم بنویسم از زلزله ای كه اومد.از زلزله ای كه شاید فرصت توبه رو از خیلیا گرفت،زلزله ای كه  عروس و دومادای جوونو كشت.
چی میكشه اون بچه كوچولویی كه داره تو آوار دنبال مامانش میگرده؟چی میكشه اون مامان بابایی كه دارن بادستای خودون بچشونو دفن میكنن؟
چه امتحان سختی واسه اونایی كه زنده موندن و چه مرگ نا گزیری واسه اونایی كه مردن.
حتی فكرشم نمیشد كرد كه آخرین شب قدر تو ماه رمضون كه همه روزه بودن یه زلزله ای خونه ها ودلا رو طوری بلرزونه كه دیگه تشنگی و گشنگی از یاد بره و به جای احیا نگه داشتن واسه مرگ عزیزا اشك ریخته بشه؟ گرسنه و تشنه از دنیا برن.
نمیدونم چه حكمتی پشت این زلزله بود.هنوزم معلوم نیست كه گسل تبریز فعال بشه یا نه و دوباره یه میلیون نفر بمیرن یا نه.میگن واسه دفع بلای زلزله آیه ی 41 سوره ی فاطر و سوره ی زلزال رو بخونین.ای كسایی كه اهل آذربایجان نیستین شما ام این سوره ها رو بخونین.

خدایا خودت کمکشون کن...

تاريخ شنبه 28 مرداد 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 14:23 نويسنده zahraC0mment 0ne |
 

 

کجا بودی وقتی برات شکستم
یخ زده بود شاخه ی گل تو دستم

کجا بودی وقتی غریبی ودرد
داشت منه تنهارو دیوونه میکرد
کجا بودی وقتی که ازپنجره
میپرسیدم این چندمین عابره
کجا بودی وقتی تورو میخواستم
که دستات آروم بشینه تو دستم
کجا بودی وقتی که گریه کردم
ازتو به آسمون گلایه کردم
کجابودی وقتی کنارعکسات
شبا نشستم به هوای چشمات
کجا بودی تولحظه ی نیازم
وقتی میخواستم دنیامو بسازم
کجابودی ببینی من میسوزم
عین چشات سیاهه رنگ روزم
کجا بودی تشنه ی چشمات بودم
نبودی من عاشق دنیات بودم
کجابودی وقتی دیوونه ت بودم
وقتی که بیقرار شونه ت بودم
کجا بودی وقتی چشام به در بود
ترانه هام شکایت سفربود
نبودی پیش منه بی ستاره
ترک میخورد دلم بایک اشاره
کجابودی وقتیکه مینوشتم
ترانه هام همه ماله فرشتم
کجا بودی وقتی که پر پرشدم
سوختم و ازغمت خاکسترشدم
کجابودی ببینی فصل بهار
همه میگفتن تومنو گذاشتی کنار
سرزنشای مردم رو شنیدم
هرچی که باورت نمیشه دیدم
کنایه هاشونو به جون خریدم
نبود ستاره ام شبا گریه چیدم
کجا بودی وقتی بهم خندیدن
ردشدن وهمدیگه رو بوسیدن
کجابودی ببینی خستگیمو
آب شدن شمعای زندگیمو
************
همه سراغ تورو میگرفتن

زیر لبی یه چیزایی میگفتن
می خندیدن اما تنم میلرزید
کجا بودی وقتی چشام میترسید
کجا بودی وقتی سحر نداشتم
سیاهی بود از تو خبر نداشتم
کجا بودی وقتی که اشکام می ریخت
خون جای گریه از توی چشمام می ریخت
کجا بودی وقتی باید می موندی
غصه مو از لحن صدام می خوندی
کجا بودی نگام به در سفید شد
هر کی به جز من از تو نا امید شد
کجا بودی وقتی دعای داغم
میزد به سقف کوچیک اتاقم
کجا بودی وقتی صدات میکردم
به آسمون رسید صدای دردم
کجا بودی من از خودم گذشتم
هر جا بگی رو دنبال تو گشتم
کجا بودی ببینی آبروم مرد
اما به خاطر چشات قسم خورد
خنده واسه همیشه از لبام رفت
رسیدن از مرمر رویاهام رفت
کوچه ی انتظار رسید به بن بست
دلم میگفت اون سر وعده هاش هست
کجا بودی که از نفس افتادم
روزی یه بار زنده شدم جون دادم
وقتی که این بازیا رو می کردی
من میدونستم داری بر میگردی
پاهای خسته تو بذار رو چشمام
بگو که دیگه نمی ذاری تنهام
بگو هنوز دوستم داری با منی
بگو محاله قلبمو بشکنی
کجا بودی ببینی بی ستاره ام
ببینی جز تو کسی رو ندارم
غم نبودنت مثل آتیشه
تو این دو خط ترانه جا نمیشه
 
دوستای گلم نظر از یاد نرود..............
تاريخ پنج شنبه 19 مرداد 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
سـاعت 18:7 نويسنده zahra5 C0mment |
 

 

ای جسارت! دوست من باش.

------------------------------------------

دوستی نعمت گرانبهائی است ،خوشبختی رادوبرابر می کندوبه بدبختی تخفیف
میدهد.

------------------------------

اگر كسی را دوست داری رهایش كن سوی
تو برگشت از آن توست و اگربرنگشت از اول برای تو نبوده 
------------------------------

از بزرگی نترس؛ بعضی بزرگ زاده
می­شوند، برخی بزرگی را به دست می­آورند و بعضی بزرگی را به دامانشان
می­اندازند.

------------------------------

آه که دروغ چه چهره زیبایی دارد.

------------------------------

به لب­هایت خوار و خفیف کردن نیاموز
که برای بوسیدن آفریده شده­اند. 
------------------------------

خدا به تو یک صورت داده است و تو از
آن صورت دیگری ساخته ای.

------------------------------

صورت شما كتابیست كه مردم می توانند
از آن چیز های عجیب بخوانند.

------------------------------

به عمقت برو، در بزن و بپرس قلبت چه می­داند.

------------------------------

اگر کلمات نایاب شوند، به­ندرت بیهوده مصرف می­شوند.

------------------------------

با خنده و شادی، نگذار چین و چروک­های پیری از راه برسند.

------------------------------

چقدر بدبختند آنان که صبر و شکیبایی
ندارند؛ مگر نه آن است که زخم ذره ذره التیام می­یابد.

 

 

تاريخ دو شنبه 16 مرداد 1391
  •  
  • ,ساعت 15:34 توسط said| |

 فاصله تابش خود را بر ديگران تنظيم کن خداوند خورشيد                                                                                                     را در جايی نهاد که گرم کند ولی نسوزاند 

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 7:36 توسط said| |

 عشق همچون سکه اي درون قلک است که مي افتد. اگر بخواهي آن را از قلک بيرون بيآوري نياز به شکستن قلبت است همچون درختي که برگهايش را مي ريزد کلماتم را بر زمين ريختم باشد که انديشه هاي نا گفته ام در سکوت تو بشکفد

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 7:32 توسط said| |

 برای عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 7:29 توسط said| |

 هیچ وقت زندگی نکن برای مردن بمیر برای زندگی کردن و این و بدون که تو این دنیا فقط یک قلب که بخاطر تو تو سینه می تپه او نم قلب خود توست نگاهي آشنا به ياس کردم ..تو را در برگ گل احساس کردم ...خلاصه در کلاس ناز چشمت دو واحد عاشقي را پاس کردم   زندگي رو جشن بگير ... ديروز رفته است, فردا شايد هرگز نيايد , تنها چيزي كه داری همين لحظه هاست     ازش پرسيدم چقدر دوستم داري؟ گفت به اندازه شكوفههاي بهاري. و چه راست ميگفت چون شكوفه هاي بهاري مهمون دو روز بودن     اكنون گذشه است چندي و نزديك به قرني از روز مرگ باورم شيطان حادثه با نيرنگ وفريب بهانه اي شد بر تنها دليل بودنم ويران كرد رويا هاي مرا داد دست به دست به باد خزان بهارم خزان شد و تابستان هم بويي از مردانگي نداشت پاييز هم در انتظار مي مانم ولي اين ظلم است كه خدا تنها يك فصل را به من هديه دهد خدايا مي گويي اين قسمت توست ، خدايا اين چه قسمتي است كه ديگري بهار من را داشته باشد اما خودم از داشتن آن عاجز ، خدايا خودت ميداني ديگر بهاري ندارم پس تو را به كرامتت قسم فصل هايت را به هم نريز     عشق مثل آب ميمونه.....که ميتونی توي دستت قايمش کنی..آخرش يه روز دستت رو باز ميکنی ميبينی نيست... قطره قطره چکيده بی انکه بفهمی.. اما دستت پر از خاطره است بچه ها شوخی شوخی به گنجشك‌ها سنگ ميزنند و آنها جدی جدی ميميرند... آدمها شوخی شوخی زخم ميزنند و قلبها جدی جدی ميشکنند... و تو شوخی شوخی لبخند ميزنی و من جدی جدی عاشق ميشوم     مرگ از زندگی پرسید: آن چیست که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم ؟!!! زندگی گفت : دروغ هایی که در من نهفته است و حقیقتی که تو در وجودت داری….!!!     پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم تو نمیتوانی روی شانه های من آشیانه بسازی. پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدم ها را خوب میدانم. اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه میگیرم. انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود.پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان دوباره خندید. پرنده گفت نمیدانی چقدر جای تو خالی است… انسان نخندید.انگار ته دلش چیزی را بخاطر آورد. چیزی که نمیدانست چیست. یک اوج دوست داشتنی. پرنده گفت غیر از تو ، پرنده های دیگری را هم میشناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است اما اگر تمرین نکند فراموش میشود. پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود……چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج میزد… آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم؛ بالهایت را کجا جا گذاشتی؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد.آن وقت رو به خدا کرد و گریست     عشق: سرطان دوست داشتن است. عشق: عقد دائمي ما با غربت است. عشق :شماره تلفني است كه سالها به دنبال آن مي گرديم. عشق: آمپول ب كمپلكس معرفت است     اجازه هست خيال کنم تا آخرش مال مني؟ خيال کنم دل منو با رفتنت نمي شکني ؟ اجازه هست خيال کنم بازم مي آي مي بينمت ؟ با اون چشماي مهربون دوباره چشمک مي زني؟ طپش طپش با چشمکت غزل بگم براي تو با اتکا به عشق تو تو زندگي برم جلو؟

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 7:19 توسط said| |

 سيب سرخي رابه من بخشيد و رفت ، عاقبت برعشق من خنديد ورفت ، اشك درچشمان سردم حلقه زد ، بي مروت گريه ام راديد و رفت

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 9:39 توسط said| |

 

 وقتي کوچيک بوديم دلمون بزرگ بود ولي حالا که بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم ............کاش کوچيک مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن نه حالا که بزرگ شديم و فرياد هم که مي زنيم باز کسي حرفمون رو نميفهمه

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 9:25 توسط said| |

 زندگي گل سرخي است كه گلبرگهايش خيالي و خارهايش واقعي است .

 
 
نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 9:23 توسط said| |

بنام خدایی که برای قلب دوست و برای اثبات دوستی اشک را افرید

  

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 9:17 توسط said| |

 خسته م از تظاهر به ایستادگی از پنهان کردن زخم هام زور که نیست دیگه نمیتونم بی دلیل بخندم وبا لبخندی مسخره وانمود کنم همه چیز رو به راهه

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 9:14 توسط said| |

 فرقی نمیکنه دختر باشی یا پسر , متحرک

متحرکهمین که با دل کسی بازی نکنیمتحرک  
متحرکمردی... متحرک


نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 9:7 توسط said| |

 آینه بهترین دوستمــه؛ چــون وقتـــی‌ گــریــه مــی‌کنـــم، نــمـی خنــده


نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 9:2 توسط said| |

 غیرت دارم روی خاطراتمان برای کسی تعریفشان نمیکنم

فقط تو مرام داشته باش


انکارشان نکن


نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 8:58 توسط said| |

 عشقمان بازی حکمی بود که... من از دل مایه گذاشتم و تو از خشت


نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 8:54 توسط said| |

 چقدر حقیرند کسانی که نه جرات دوست داشتن دارند نه اراده دوست نداشتن

نه مقاومت دوست داشته نشدن نه لیاقت دوست داشته شدن...اما با این حال باز

شعر عاشقانه میخوانند

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 8:48 توسط said| |

 همیشه وقتی داری گریه میکنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره ولی اونی

که بات گریه میکنه عاشقته

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 8:44 توسط said| |

 لبخند ، شروع عشق است محبت ، باغ عشق است ناکامی ، داغ عشق چشم ،

رازعشق وعده ،امتحان عشق خاموشی ،درد عشق ورسوایی ،شرمندگی عشق .

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 8:38 توسط said| |

 به نام خدائی که هستی را با مرگ ، دوستی را یک رنگ زندگی را با رنگ ،

عشق را رنگارنگ ، رنگین کمان را هفت رنگ شاپرک را صد رنگ ، و مرا

دلتنگ تو آفرید

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 8:32 توسط said| |

 از تنها بودنم راضی نیستم ؛ اما …. خوشحالم که با خیلی ها نیستم

نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت 19:18 توسط said| |

 
 

آشق ! از این به بعد اینگونه بنویسید ! چون همیشه سرش کلاه می رود


نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت 19:13 توسط said| |

 نخ داخل شمع از شمع پرسید:چرا وقتی من میسوزم تو هم آب میشی؟شمع گفت


مگه میشه کسی که تو قلبمه بسوزه و من اشک نریزم؟


نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت 19:10 توسط said| |

 کاش همانطور که از شکستن تکه ای شیشه بر میگردی و نگاهش میکنی وقتی

دل مرا شکستی ، یکبار بر میگشتی فقط نیم نگاهی میکردی

 

 

نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت 19:7 توسط said| |

 
 

در تنهایی ام به این می اندیشم که در تنهایی اش به من می اندیشد؟

 


نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت 19:1 توسط said| |

 


وقتی می خوای یه رابطه رو به هم بزنی خب به هم بزن اما لگدکوبش نکن

بزاربرو...اما داغونش نکن..با احساسش، فکرش،اعتمادش وغرورش بازی

نکن چون بعد ازرفتن تو فقط غمگین نمیشه تا سالها باید با یه ترس لعنتی 

زندگی کنه و نتونه دیگه به هیچ کس اعتماد کنه حتی برای یه دوستی ساده 

اگه می خوای بری برو ولی به نوع رفتنت خوب فکر کن

 
نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت 18:55 توسط said| |

Design By : Mihantheme